سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور

 تحقق عجیب وعده ی امیرالمومنین و نابودی داعش و خروج سفیانی در آینده ی نزدیک :

 حضرت علی ع درباره خروج داعش و نابودی آنها میفرمایند :

زمانی که پرچم های سیاه را دیدید از جای خود حرکت نکنید – به این معنا که دعوت آنان باطل است و نباید به کمک آنان بشتابید – سپس قومی ضعیف ظاهر می شوند که قلب هایشان مانند براده های آهن سخت است، آنها وفادار به هیچ عهدی نیستند، به حق فرا می خوانند در حالیکه از آن نیستند، اسامی شان، کنیه و نسبت هایشان از نام شهرها گرفته شده ( مانند ابوبکر البغدادی و ... ) ، تا اینکه در بین خود اختلاف نظر پیدا می کنند و سپس خدا حق را به هر کس بخواهد می‌دهد » ..... «آنها اصحاب دولت هستند ( داعش مخفف دولت اسلامی عراق و شام است ) موهایشان مانند زنان است »

 الفتن نعیم بن حماد - رقم الحدیث: 557 

 احقاق الحق ج 29 ص 410. (مولف کتاب بیش از 400 سال قبل، این کتاب را تالیف کرده است و در سال 1019 قمری از دنیا رفته است و کتاب را آیت الله مرعشی احیا کردند.)

 در مصداق بودن داعش بر روایت عجیب امام علی ع قریب به اتفاق علمای مهدویت شیعی و اهل تسنن متفق القول هستند .

 امام علی (ع) نحوه ی نابودی داعش را اینگونه شرح میدهند که اختلاف در میان داعش پدید می آید و همان باعث حذف این جرثومه خواهد شد .

 بسیاری از دلبستگان به منهاج امیرالمومنین با دیدن اختلافاتی در میان گروه های تروریستی النصره و داعش منتظر تحقق وعده ایشان و نابودی کامل داعش بودند ، اما این اختلاف در حقیقت میان حامیان این گروه و داعش پدیدار شد . حامیانی که تا دیروز از داعش و النصره به عنوان گروه های پیکارجو و معترضین مبارز یاد میکردند و از هیچ حمایت سیاسی و بعضا استراتژیکی برای براندازی حکومت سوریه دریغ نکردند و اینک با حماقت های داعش در حملات تروریستی به حامیانش از این گروه با نام تروریست یاد میکنند ! و گروه گروه نظامیان خود را برای نابودی ساخته ی خود به منطقه گسیل دادند . این ظهور اختلاف در میان داعش و تحقق کلام امیرالمومنین است که بدون تردید در آینده نزدیک به حکم اللهم اشغل الظالمین بالظالمین و با?نفسهم ریشه داعش خشکانده خواهد شد . ( مصداق عینی این کلام قشون کشی فرانسه و کشورهای غربی به منطقه است که تا قبل از این اختلاف همه جور حمایتی از این گروه انجام دادند ) .

 علامه کورانی در تفسیر روایات میفرمایند داعش به ترکیه نیز حمله خواهد کرد ( همچنانکه صدها کشته در ترکیه حاصل این حملات بود که احتمالا فزونی خواهد گرفت ) و در ادامه میفرمایند پس از آن متوقع هستیم که سفیانی خروج کند .

 با تضعیف و نابودی داعش ، جبهه کفر مجبور است از آخرین حربه خود و خروج سفیانی ملعون رونمایی کند که طولی نمیکشد همه ما شاهد این رخداد و به همراه آن قیام سید خراسانی و یمانی خواهیم بود که این اتفاقات بسیار نزدیک به ظهور امام عصر عج اتفاق خواهد افتاد . ان شاءالله 


 

اسمع افهم....لا اله الا الله

??با خودم گفتم خیلی زود نوبته تو می شه

که تو قبر تکونت بدن و بگن اسمع افهم.

و اگه الان که زنده ای وقتی روبروی خدا می ایستی و خصوصی باهاش حرف می زنی نفهمی که خدا یکیه و بزرگترینه و تو داری با خدای یگانه صحبت می کنی.

چطور توقع داری اونجا تو قبر با تکون دادن جنازت بفهمی

تصمیم گرفتم قبل نمازام پامو تکون بدم بخودم بگم

اسمع افهم(بشنو بفهم.

الله اکبر (خدا بزرگتر از همه است داری آماده می شی با خدا صحبت کنی ها

اشهد ان لا اله الا الله(گوش کن...بفهم....خدایی غیر این خدا نداری

اشهد ان محمد رسول الله(همین الان که زنده ای بفهم محمد رو خدا فرستاد تا تو راه اشتباه نری

اشهد ان علیا ولی الله(حواست باشه...

علی و یازده پسرش اومدن تا تو درست نماز بخونی.

حی علی الصلوه(بدو الان وقته نمازه...به خودم می گم آغوش گشودست نگارت که به آغوش کشاند

حی علی الفلاح(اگه می خوای رستگار شی عجله کن الان وقتشه 

حی علی خیر العمل(هنوز دیر نشده بفهم "هر" کاری داری می کنی رهاش کن ذهنت رو آزاد کن بهترین عمل تو در زندگیت نمازه

قد قامت الصلوه(داره نماز برپا می شه گفتگوی دو نفره ی تو با فرمانروای هستی

الله اکبر(یادت باشه ها ،خدا از "همه" بزرگتره،از مشکلاتت،از دوستات،از هر چیزی که دوسش داری،از مدیرت،از کارفرمات.

لا اله الا الله(همین الان که وقت داری بشنو بفهم.فقط و فقط همین یه خداست که خدای کل جهانه و غیر او هیچ خدای دیگه ای نداری

به خودم می گم آخه بی انصاف این همه حرف تو اذان و اقامه است که تو بفهمی و قبل نمازت آماده شی پس حواست کجاست سر نماز

 

اگه الان نفهمی توقع نداشته باش با دوتا تکون تو قبر بفهمی...


 

 

عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، 

آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند.

بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.

آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : 

ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: 

من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... 

تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی!


 

#یک_داستان_یک_پند

 

?? عارف سخنوری، با یک قاری قرآن در مجلسی وارد شدند.  قاری قرآن شروع به تعریف از اخلاق و علم، دوست سخنورش کرد و همگان مشتاق شنیدن سخنان مرد سخنور بودند.

وقتی وارد مسجد شدند ، در جلسه، قرآن تلاوت می کردند. سخنور تا رسید قرآن دادند تا بخواند، و یک کلمه را اشتباه خواند و مصحح بدون رودربایستی و بلند غلط او را گرفت.

نوبت تلاوت به قاری رسید، قاری دو کلمه را سقط کرد و نخواند و بلند مورد ایراد واقع شد. سخنور سخنرانی کرد و مجلس تمام شد. وقتی با دوست قاری اش از مجلس بیرون آمدند، سوال کرد، چرا دو کلمه را به عمد، سقط کردی و انداختی؟ طوری که کسی از تو ایراد گرفت که یک صدم تو قرآن وارد نبود؟

قاری گفت: تو استاد منی و استاد سخن ، وقتی تو یک غلط خواندی من باید دو غلط می خواندم تا مردم باور کنند این صفحه تلاوتش دشوار بود و وجهه ظاهری تو حفظ شود تا مردم به سخنانی که از تو می خواستند بشنوند ،تردید بر علم تو نداشته باشند. از تو می خواستند مطلبی یاد بگیرند اما من جز صوت خوش چیزی نداشتم به آنها بدهم.

 

 

سخنور دست دوست قاری اش را بوسید و گفت تو استاد اخلاق منی . چون وقتی که تو قرآن می خواندی شیطان در دل من نفوذ کرد و آرزو می کردم غلط بخوانی تا آبروی من به من برگردد. چیزی که شیطان در دل من گذاشته بود رحمان در دل تو نهاده بود

 


 

شیطان به خدا عرض کرد من چند فقره بحث و عرض دارم، ولی از اظهار آنها می ترسم.

خطاب شد مترس و سؤال کن.

عرض کرد من اعتراف و اقرار دارم بر اینکه خدای من قادر و عالم و حکیم است در افعال خود.

 

اول اینکه می دانستی قبل از ایجاد من که چه می کنم، چرا مرا خلق کردی؟

دوم اینکه چرا مرا امر کردی بر طاعت و عبادت خود و حال آنکه از اطاعت من نفعی به تو نمی رسید و چیزی بر خدایی تو نمی افزود و از نافرمانی من چیزی از سلطنت و خدایی تو کم نمی شد.

سوم اینکه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم، چرا مرا امر کردی به سجده آدم؟

چهارم اینکه چرا مرا به واسطه سجده نکردن لعنت کردی و حال آنکه سال ها بندگی کردم و به محض اینکه گفتم غیر تو را سجده نمی کنم، به من خشم کردی؟

پنجم اینکه چرا مرا در بهشت راه دادی که آدم را فریب دهم و اغوا کنم؟

ششم اینکه عداوت مرا با آدم می دانستی، چرا مرا بر اولادش مسلط گردانیدی؟

هفتم اینکه چرا تا قیامت مهلت دادی، اگر مرا هلاک کرده بودی همه راحت بودند.

 

این هفت بحث را کرد و یک جواب شنید.

خطاب شد ای شیطان، مرا حکیم می دانی؟

شیطان گفت بله.

خداوند فرمود پس تمام این بحث های تو بیجا است.


 

یکى از شیعیان ، به قصد زیارت قبر بى بى حضرت زینب (س ) از ایران حرکت کرد تا به گمرک ، در مرز بازرگان ، رسید. شخصى که مسئول گمرک بود، پیر زن را خیلى اذیت کرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى کرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهایت را جاى دیگر خرج کن .

زن گفت : اگر به شام بروم ، شکایت تو را به آن حضرت مى کنم .

گمرکچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از کسى ترسى ندارم .

زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زیارت با دلى شکسته و گریه کنان عرض کرد: اى بى بى ! تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچى بگیر.

زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تکرار مى کرد. آن شب در عالم خواب بى بى زینب (س ) را دید که آن را صدا زد.

زن متوجه شد و پرسید: شما کیستید؟

حضرت زینب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آیا از این مرد شکایت کردى ؟

زن عرض کرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگیرید.

بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.

زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .

بى بى سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچى را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمرکچى بگذر.

باز هم زن حرف بى بى را قبول نکرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او کار خیر کرده و من مى خواهم تلافى کنم .

زن پرسید: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، این مرد گمرکچى که شیعه نبود، این قدر مرا اذیت کرد، چه کارى انجام داده که نزد شما محبوب شده است ؟

حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پیش از این مکان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بین راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام کرد. از این جهت او بر ما حقى دارد و تو باید او را عفو کنى و من ضامن مى شوم که این کار تو را در قیامت تلافى کنم .

زن از خواب بیدار شد و سجده شکر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد.

در بین راه گمرکچى زن را دید و از او پرسید: آیا شکایت مرا به بى بى کردى ؟

زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى که به ایشان کردى ، تو را عفو کرد. سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد.

مرد گفت : من از قوم قبیله عثمانى هستم و اکنون شیعه شدم . سپس ‍ ذکر شهادتین را به زبان جاى کرد


‍ داستان کوتاه "جوانمردی

 

امیرالمومنین علیه السلام در حال ?? نبرد با یکی از مشرکین بود و او در اثناء جنگ از آن حضرت ?? شمشیرش را تقاضا کرد.

 

حضرت فوراً آن را مرحمت فرمودند.

 

 آن شخص مشرک تعجب کرد و عرض کرد : ای پسر ابوطالب؛ در چنین وقتی در بحبوحه? جنگ به من ?? شمشیر خود را می بخشی؟ 

 

حضرت فرمودند : فلانی تو  دست نیاز و مسألت نزد من دراز کردی و از کرم و بزرگواری به دور است که انسان در خواست کننده و نیازمندی را رد کند.

 

کافر با مشاهده? رفتار حضرت و شنیدن گفتارشان به احترام آن حضرت خود را روی زمین انداخت و گفت :

واقعا این روش اهل دیانت و شیوه? مردمان دیندار است؛ 

سپس دست مبارک حضرت را بوسید و مسلمان گشت.

 منابع

بحارالانوار : ج41 ، ص69

القطره : ج1 ، ص348


 

آ?ا م?دان?د: درطول24 ساعت شبانه روز، ه?چگاه صدا? اذان از رو? کره زم?ن قطع نم? شود!

 

صدا? اذان در کره زم?ن در تمام شبانه روزقطع نمےشود و در هر منطقه ا? به پا?ان برسد ب?فاصله درجا? د?گر? آغاز مےشود . 

 

گفتن اذان 4 دق?قه زمان ?زم دارد و زم?ن دارا? 360 خط فرض? ازقطب شمال به قطب جنوب است که معادل 360 درجه م?باشد؛ هنگام? که، برا? مثال : ظهر شرع? درخط1 شروع م?شود، 4 دق?قه طول م?کشدتا ظهرشرع? درخط 2 شروع شود،وا?ن مدت معادل زمان?ست که در خط ?ک اذان گفته م?شود . به این ترت?ب 360 ضربدر 4م?شود 1440 دق?قه که معادل24 ساعت است .....

 

 اینجاست که خدای متعال خطاب به پیامبرش (ص) میفرماید: 

"و رفعنا لک ذکرک" یعنی ذکر و یاد تو را بلند کردیم... یعنی حداقل در هر اذان که یادی از پیامبر میشود و اسم مبارکش ذکر میگردد. پس هیچ دقیقه ای روی کره ی زمین نیست مگر آنکه اسم رسول خدا آورده شود


 

حاج علی محمد فرزند مرحوم حاج ابوالقاسم پاینده قمی چنین بیان کردند: مرحوم والد گفتند من نذر کرده بودم چهل شب جمعه یا چهارشنبه  تردید از گوینده  به خاطر جنبه اقتصادی و آفاتی که به زراعت رسیده بود و …

مسجد مقدس جمکران مشرف شوم، سی و نه شب رفتم، شب جمعه یا چهارشنبه آخر بود که به مسجد رفتم و اعمال مسجد و نماز حضرت ولی عصر علیه السلام را خوانده بودم، هوس چایی کردم، گشتم تا آشنایی پیدا کنم و یک چایی بخورم، برخورد کردم به عده ای از آشنایان که اسباب چایی داشتند، لکن آب نداشتند، ظرف آب را گرفتم تا بروم از آب انبار نزدیک مسجد آب بیاورم. نصف پله ها را رفتم، وسط آنجا چراغ نفتی نصب کرده بودند، یک وقت متوجه شدم آقایی دارد بالا می آید، سلام کردم با محبت جواب داد و از من احوالپرسی کرد مثل کسی که سالهاست با من رفیق و آشناست، فرمودند: مسجد آمدی؟ گفتم: آری، پرسید چند هفته است؟ گفتم هفته چهلم است، پرسید حاجتی داری؟ گفتم: آری، گفت: برآورده شده؟ گفتم: نه. فرمود از کدام راه می آئی؟ عرض کردم از جاده قدیم ( آسیاب لتون ) فرمود بین باغ آقا و آسیاب دو سه پل است شما وقتی از پل اول که بالا می روی شیخ محمد تقی بافقی را می بینی که می آید در حالی که عبایش را زیر بغل گذاشته و سنگ ها را از جاده به کنار می ریزد، این برخورد را به او بگو و سلام مرا به او برسان و بگو از آنچه ما نزد تو داریم یک مقدار به تو بدهد. وقت بازگشت من از همان راه که برمی گشتم در همان مکان به شیخ محمد تقی بافقی یزدی برخورد نمودم که عبا زیر بغل گذاشته، خم می شد سنگها را از جاده به کناری می ریخت، چون به او برخورد کردم و جریان را تعریف نمودم و گفتم آقا تو را سلام رسانید، نشست آنقدر گریه کرد، بعد گفت: آقا دیگر چه فرمود؟ گفتم فرمود از آنچه که از نزد شماست مقداری به من بدهید، کیسه ای در آورد و مقداری پول خرد که داخل کیسه بود کف دست ریخت و چند قرآنی به من داد و گفتند دیگر آقا مطلبی نفرمود، گفتم نه، گفت خدا به شما خیر و برکت دهد و رفت، بعد از این جریان من وضعم خوب شد و اوضاع کارم روبراه شد.


بشارتی عــــــجیب از خود حضرت مــــــــهدی(عج)!!! 

 

 حضرت مهدی (عج) فرمودند : از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع به پیوندند و برای فرج دعا کنید.

 

 «مرحوم حجت الاسلام  سید محمد گلپایگانی فرزند آیت الله سید جمال گلپایگانی فرمود: 

 

 پس از فوت مرحوم پدرم شبی در خواب دیدم حضورشان مشرف و ایشان در اطاق مفروش به زیلو و فاقد اثاث نشسته اند. 

 

 گفتم: پدر! اگر خبری نیست ما هم بدنبال کارمان برویم؛ وضع طلبگی در گذشته و حال، همین است که به چشم می خورد. 

 

 فرمود: پسر حرف مزن؛ هم اکنون ولی امر ـ عجل الله فرجه الشریف ـ تشریف می آورند.  آنگاه پدرم از جا برخاست. متوجه محبوب کل عالم، تشریف آوردند؛ پس از عرض سلام و جواب، حضرت، قبل از اینکه من حرفی بزنم فرمودند: 

 

 « سید محمد، مقام پدرت این حجره محقر نیست؛ بلکه مقامش آنجاست.»

 

 بر اثر اشاره دست حضرت نگاه کردم قصری با شکوه، ساختمانی با عظمت که لایدرک و لایوصف است، دیدم و خوشحال گردیدم. عرض کردم: 

 

 یابن رسول الله آیا وقت ظهور موفورالسرور رسیده است تا دیدگان همه به جمال و حضور و ظهورتان روشن شود؟ فرمودند:

 

 لم تبق من العلامات الا المحتومات و ربّما ( او فربما علی تردید منی ) اوقعت فی مده قلیله فعلیکم بدعاء الفرج: 

 

از علائم ظهور فقط علامات حتمی مانده است و شاید آنها نیز در مدتی کوتاه به وقوع به پیوندند و برای فرج دعا کنید».