عصر ظهور
یکی از مهم ترین پیام های فراموش شده عاشوراشب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود : هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود و آن حق را ادا کند که خداوند شهادتش را نمی پذیرد .او به همه فهماند که حتی شهید شدن در راه خدا در کربلا بالا تر از رعایت حق الناس نیست .عجب از آنان که هزاران گناه می کنند ، هزاران تن را به زندان و اعدام محکوم می کنند ، از اموال بیت المال ارتزاق می کنند ، مغازه داری که گران فروشی می کند ، کارخانه داری که احتکار می کند ، مسئولینی که اختلاس و غارت می کنند ، کارگزارانی که مردم را روزانه آزار و اذیت می دهند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست !
پیرمردی داخل حرم دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم. جوان باکمال میل پذیر فت و شروع کرد به خوانـدن زیارت نامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع). جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام کن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت: «و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة» مبادا امـام زمـان کنارمان باشند و ایشان را نشناسیم.. آقا سلام، باز منم، خاک پایتان دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان! در این کلاس سرد، حضور شما واجب است.این بار چندم است که استاد غایب است؟اَلّلهُمَّ عَجّل لِولیک الفرج
شمر نمازش را میخواند،روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و عمربنسعد هم همینطور.....
یادمان باشد،زیارت عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را"ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم......
جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:
"کربلا"به رفتن نیست...
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!
یکی از ایرانیان مقیم خارج از کشور مقاله زیبایی نوشته تحت عنوان "آیا من دزدم؟" ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره می کند رخداد اول:او می گوید: زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم 309 پوند بوددر صورتی که پول خرد نداشته و من مبلغ 310 پوند را پرداخت نمودم امتحانات خود را دادم و بعد از گذشت زمان در حالی که به کشور دیگری رفته بودم .در آن هنگام نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود.در آن نامه آمده بود که:(شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کردید و به جای مبلغ 309 پوند ، 310 پوند پرداخت کردید، و این چکی که به همراه این نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند می باشد ... ما بیش از حق خودمان دریافت نمی کنیم).جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه و نامه ای که در آن تایپ شده بود خود بیش از مبلغ 1 پوند بود!اتفاق دوم:***او می گوید که من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت 50 سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه می دادم .در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن 60 سنت نوشته بود در قفسه دیگر قرار داد.برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟در پاسخ ، به من گفت :نه، همان نوع و همان کیفیت است !!پس دلیل چیست؟!چرا قیمت کاکائو در قفسه ای 50 و در دیگری به قیمت 60 به فروش می رسد؟در پاسخ به من گفت :به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود این جنس جدید قیمت فروش اش 60 سنت و قبلی را چون قبلا خریدیم همان 50 سنت است.به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمی کند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود. او گفت: بله، من می دانم من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمی تواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید را تشخیص دهد.در پاسخ در گوشی به من گفت : مگه شما یک دزدی ؟؟شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتمدر حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار می شود و ذهن مرا در گیر کرده است که : آیا من دزدم ؟؟!!!این چه اخلاق و کرداری است؟!ما از جهان غرب عقب تر نیستیم ، از باورهایمان عقب تر مانده ایم.......
یه مسیر طولانی رو طی کرده بودیم و حسابی خسته...تصمیم گرفتیم یه جا بشینیم یه چیزی بخوریم تا خستگیمون دربره.خواهرم پیشنهاد داد ذرت_مکزیکی بخوریم! با صندوقدار حساب کردیم، فیش رو گرفتیم و منتظر نشستیم.بعدِ چند لحظه که رفتم تا ذرتها رو بگیرم؛ دیدم چند نفر جلوی منن و پسر جوونی مشغول درست کردن ذرت مکزیکیه.وقتی نوبت به خانمها میرسید نیشش تا بناگوش باز میشد و یه چیزی میگفت تا بخندن!اجالب بود که ذرت آقایون زود آماده میشد اما مال دخترا چند دقیقه طول میکشید! چیزی نمونده بود...قط جلوی من یه دخترخانم مانتویی با پوشش عجیب غریبش بود و یه دختر چادری بدحجاب !دختر مانتویی فیش رو با عشوه و خنده داد!پسرک هم باهاش خوشوبشی گرمی کرد و معطل کرد تا بیشتر بتونه هم دید بزنه هم فک...حالا بعد چند دقیقه لیوان ذرت دختر پُر شده بود!روش هم کلی کنجد ریخته شده بود!سفارشیِ سفارشی نوبت دخترخانم چادری مثلا امروزی شد!پسرک به همون شیوه سوالای بیموردی کرد و خوشوبش!!چطوری دوست دارید؟این جوری بهتره یا اون جوری؟اینو بریزم یا نریزم؟هوا چقدر سرد شده نه؟فلفل قرمز خیلی خوشمزهتره مگه نه؟!دوباره بعد از چند دقیقه شوخی و خنده، یه لیوان سر پُر ذرت با کلی کنجد آماده شد!دیگه نوبت من بود!پسرک لبخند زد و سلام گرمی کرد!و عصر به خیر گفت!منتظر بود تا منم به گرمی جواب بدم.ولی خیلی جدی اما کاملا مؤدبانه سلام کردم!فیش رو دادم و منتظر موندم...بدون هیچ حرف اضافهای!سریع نیشش رو جمع کرد و مشغول کارششد.حساب کار دستش اومد!زود 2تا لیوان ذرت داد!چند دقیقه هم طول نکشید!در مورد هوا و طعم چیزهای مختلف هم نظرخواهی نکرد!اما ...2تا لیوان سرخالی و بدون کنجد!!شاید میخواست ناراحتم کنه یا شایدم میخواست با عشوه و خنده ازش بخوام لیوان من رو هم پُر کنه و کنجد بریزه و این آخرین راه حلی که بود که به ذهن_مریضش رسیده بود...اما من هیچ واکنشی نشون ندادم??خیلی اتفاقی خواهرم نگاهش به میز بغلی افتاد!پرسید:چرا لیوانهای ما سرخالیه؟!چرا کنجد نداره؟! خنده ای کردم و گفتم:اونایی که تو اون لیوانا میبینی جایز لذتبردنای_یه_پسر هست. دوتا قاشق ذرت بیشتر و یک قاشق کنجد فقط همین.مطمئن باش ذرتای ما هم سالمتره هم خوشمزهتره!چون شهوت و عشوه و لاس و چیزای دیگه قاطیش نیست...خنده ای کرد و گفت:آهان حالا فهمیدم!چه رابطه تنگاتنگی بین پاکی و ذرت مکزیکی هست! وهردو با هم خندیدیم. ....


بجنب ثانیه ثانیت داره از دست میره ،از چهار سال پیش روزی یک کلمه انگلیسی حفظ کرده بودی الان داشتی مثل بلبل حرف میزدی...،روزی یک کلمه بیشتر نه،یک کلمه رو مینوشتی تو گوشیت،درو دیوار میزدی فقط همین یک کلمه رو من حفظ کنم !چهار تا 365 تا کلمه حفظ کرده بودی ! مگه چقد کلمه میخواد که بتونی مکالمه داشته باشی؟ ! بخدا قسم یکی از کاراییکه شیطون میکنه همینه شمارو درگیر مزخرفات دنیاتون میکنه !عزیز من "" میری یه بازی کامپیوتری انجام میدی منم انجام دادم منم بازی کردم،که چی؟ ! خوب تهش چی میشه؟ خوب سرگرم بودم ! سرگرمی که چی؟ به چه قیمت???چرا داری سرگرمی انتخاب میکنی که از توش برات هیچی در نمیاد !چرا سرگرمیتو یک ورزش نمیزاری که تنومند بشی؟بیماری نگیری ، تو 30 سالگی دچار دیسک کمر نشی ! اینارو بخودم دارم میگم ! که چی؟ مرادت از این تفریح چیه؟ !میشینه پااینترنت 12 ساعت وب گردی میکنه ! همینجوری از این لینک تو اون لینک همینطور داره میچرخه !
بگذشت زمان دست به کاری نزدی / بر گردن لحظه ها مهاری نزدی / صد توپ زدی تمام را کردی(( اوت )) /صدپاس گرفته آبشار نزدی! حضرت امام علی ( علیه السّلام ) فرموده اند : دریاب جوانیت را قبل از پیری، و سلامتیت را قبل از بیماری. منبع : نهج البلاغه فیض، ص 1086 بعد میگه هی بابا گذروندیم جونیامون هی بابا.. ای کاش ! چه خبر ای کاش؟ یه بار بیشتر فرصت زندگی کردن نداری :" هرکس بمیره امام زمانشو نشناسه به مرگ جاهلیت مرده .... مرگ عزیز من مرگ میدونی یعنی چی؟مرگ یعنی آدم بی ولایت بمیره ! مرگ اینه که هدف اصلی رو ... رو.. زمین پیدا نکنی ! مرگ بی حسین ( ع) مردنه خدا شاهده ،من رسیدم بهش با تحقیق رسیدم....
دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریای
عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی
همانهایی که در این شهر گرداندند رو از من
فـراز بامهــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی
سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله
تنـم در کوچههــا گردیـده گـرم راهپیمایـی
به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم
نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی
رسیـده ضربههــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم
بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی
از آن ترسم که چـونآیـی نبینم ماه رویت را
ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی
اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما
تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی
تمـام شب کنـار کوچههـا تنهـا تو را دیدم
خـدا دانـد نکـردم لحظـهای احساس تنهایی
بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر
که بهر کشتن یک تن کند شهری صفآرایی
سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم
کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی
شاعر:استاد_غلامرضا_سازگار