سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور

نظر

...

     نمی‌دانم پزشک بدخط نوشته بود یا دکتر داروخانه اشتباه خواند! اما مهمتر از این دو، یقینا بی‌دقتی خودم بود.دو هفته به جای قرص آتورواستاتین که ضد چربی است، دارویی را می‌خوردم که برای کودکان بیش‌فعال تجویز می‌شود.در عوارض دارویِ اشتباهی هم نوشته بود: این دارو با تاثیر بر اعصاب مرکزی، ممکن است مشکلاتی را برایتان درست کند، از جمله اینکه، شما را به فکر خودکشی بیندازد!عجب دارویی...خدا را شکر به‌خیر گذشت. حالا دو روز است که آن قرص مسخره را نمی‌خورم.و تازه متوجه شده‌ام زندگی چقدر زیبا شده.به نظرم دولت مدتی به مردم قرص‌های اشتباهی بدهد، بعد هم قطع‌اش کند. همه چیز حتما قابل تحمل می‌شود.همسایه ما مستاجرش را بیرون کرده و حالا اجاره دو میلیونی قبلی را، پنج میلیون تعیین کرده! ماهی پنج میلیون تومان!! بنگاه هم گفته نگران نباشد مشتری‌اش هست. چه جالب!مردم چند میلیون درآمد دارند که 5 میلیون‌اش را اجاره می‌دهند؟!خوش به حال آن مردم. زندگی چه جالب است.دوستم برای خرید یخچال ساید‌بای‌ساید برای جهیزیه دخترش آمده بود تهران، دیده بود از اهواز چند میلیون گرانتر است.برگشته بود اهواز دیده بود این بار از تهران چند میلیون گرانتر شده.دوباره برگشته تهران، قیمت همان یخچال شده 25 میلیون تومان! می‌گفت دیگر می‌ترسد برگردد اهواز، و کلا از گرفتن عروسی و خرید جهیزیه برای دخترش پشیمان شد. چقدر با هم خندیدیم.رفتم پمپ بنزین، صف بود، بیشتر از صد متر، بعد از 20 دقیقه که آنجا بودم و دیدم حرکتی ندارد، سؤال کردم، و تازه فهمیدم پمپ بنزین اصلا بنزین ندارد. مردم ایستاده‌اند تا بنزین برسد! چقدر خندیدم. چه جالب!به دخترم قول داده بودم از دبیرستان که فارغ التحصیل بشود و در آستانه دانشگاه رفتنش، برای او یک موبایل خوب بگیرم. رفتیم بازار موبایل دیدیم موبایل شده هفت میلیون، هشت میلیون. کلی همان‌جا با هم خندیدیم.فقط توانستیم یک جعبه شیرینی کوچک بگیریم، برگردیم خانه!امشب تا نصفه‌شب همه داشتیم می‌گفتیم و می‌خندیدیم، اینکه چقدر زندگی ما پر‌هیجان و غیرقابل پیش‌بینی شده!پوشک 15 تومانی شده 90 تومن. مگر یک کارمند چقد حقوق می‌گیرد؟اصلا معلوم نیست چه بشود.دارم دیوانه میشوم.حاکمان فکر می‌کنند تا ابد حاکمند.مردم فکر می‌کنند اینها چند روز دیگر بیشتر نیستند.آمریکا فکر می‌کند کار ایران تمام است.ما فکر می‌کنیم کار آمریکا تمام است.یکی می‌گوید همه چیز فقط بهشت، و خودش همین‌جا دنبال همان چیزهاست!یکی هیچ اعتقادی به بهشت و جهنم ندارد و باز اینجا توی جهنم زندگی می‌کند!یکی نماز می‌خواند و هیچ اعتقادی به خدا ندارد!آن یکی نماز نمی‌خواند و عمیقا به خدا معتقد است!یکی می‌گوید به فکر مظلوم‌های دنیا باشیم و خودش تا می‌تواند ظلم می‌کند!یکی می‌گوید دیگران به ما چه، و همه‌اش به فکر آن دیگران است!یکی می‌گوید همه دنیا دروغ می‌گویند و خودش بدتر از همه آنهاست.یکی می‌گوید صداقت حاکم است ولی خودش می‌داند همه‌اش دروغ می‌شنود!اخبار ما به فکر تورم ونزوئلا و سقوط لیر ترکیه و چاقو خوردن یک نفر در فرانسه است.مااین‌جا برای خودمان نمی‌توانیم بشماریم‌شان اصلا همه چیز خنده‌دار شده.فکر می‌کنم هیچ کجای دنیا این همه زیبایی و تنوع و تضاد نداشته باشند.شاید اثر قرص‌ها باشد؟شاید هم اثر قطع کردن‌شان!نمی‌دانم، ولی حال خوشیست.


نظر

.. یکی از مهم ‌ترین پیام‌ های فراموش شده عاشوراشب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود : هر کس از شما حق‌ الناسی به گردن دارد برود و آن حق را ادا کند که خداوند شهادتش را نمی‌ پذیرد .او به همه فهماند که حتی شهید شدن در راه خدا در کربلا بالا تر از رعایت حق الناس نیست .عجب از آنان ‌که هزاران گناه می ‌کنند ، هزاران تن را به زندان‌ و اعدام محکوم می‌ کنند ، از اموال بیت‌ المال ارتزاق می‌ کنند ، مغازه‌ داری که گران‌ فروشی می‌ کند ، کارخانه‌ داری که احتکار می‌ کند ، مسئولینی که  اختلاس و غارت می‌ کنند ، کارگزارانی که مردم را روزانه آزار و اذیت می‌ دهند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آنهاست !


نظر

.  پیرمردی داخل حرم دستی کشید روی پای جوانی که کنار او نشسته بودو گفت سواد ندارم برایم زیارتنامه میخوانی تاگوش دهم. جوان باکمال میل پذیر فت و شروع کرد به خوانـدن زیارت نامه السَّلامُ عَلَیْکَ یا بْنَ رَسُولِ اللّهِ .... وسـلام داد به معصومیـن تا امام عسکری(ع). جوان با لبخندی پرسیـد: پدرم امام زمانـت را میشناسی؟ پیرمرد جواب داد:چرا نشناسم؟ جوان گفت: پــس سلام کن. پیرمـرد دستش را روی سینـه اش گذاشت و گفت :السَّلامُ عَلَیْکَ یا حجة بن الحسـن العسکری جوان نگاهی به پیرمرد کرد و لبخند زد و دست خود راروی شانه پیر مرد گذاشت وگفت: «و علیک السلام و رحمـة الله و برکاتة» مبادا امـام زمـان کنارمان باشند و ایشان را نشناسیم.. آقا سلام، باز منم، خاک پایتان دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان! در این کلاس سرد، حضور شما واجب است.این بار چندم است که استاد غایب است؟اَلّلهُمَّ عَجّل لِولیک الفرج


نظر

...

شمر نمازش را میخواند،روزه‌اش را هم میگرفت،

آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،

و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود...

معاویه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور.....

یادمان باشد،زیارت عاشورا که میخوانیم

وقتی رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛

لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:

نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!

مایی که گاه خودمان را"ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم......

جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:

"کربلا"به رفتن نیست...

به شدن است!..

که اگر به رفتن بود!

شمر هم "کربلایی" است!


نظر

..

یکی از ایرانیان مقیم‌ خارج از کشور مقاله زیبایی نوشته تحت عنوان "آیا من دزدم؟" ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره می کند رخداد اول:او می گوید: زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم 309 پوند بوددر صورتی که پول خرد نداشته و من مبلغ 310 پوند را پرداخت نمودم امتحانات خود را دادم و بعد از گذشت زمان در حالی که به کشور دیگری رفته بودم .در آن هنگام نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود.در آن نامه آمده بود که:(شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کردید و به جای مبلغ 309 پوند ، 310 پوند پرداخت کردید، و این چکی که به همراه این نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند می باشد ... ما بیش از حق خودمان دریافت نمی کنیم).جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه و نامه ای که در آن تایپ شده بود خود بیش از مبلغ 1 پوند بود!اتفاق دوم:***او می گوید که من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم، از بقالی (سوپر مارکت) که تو مسیرم بود و خانمی در آن فروشنده بود کاکائو به قیمت 50 سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه می دادم .در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن 60 سنت نوشته بود در قفسه دیگر قرار داد.برای من جای تعجب داشت و از او پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟در پاسخ ، به من گفت :نه، همان نوع و همان کیفیت است !!پس دلیل چیست؟!چرا قیمت کاکائو در قفسه ای 50 و در دیگری به قیمت 60 به فروش می رسد؟در پاسخ به من گفت :به تازگی در کشور نیجریه، که کاکائو برای ما صادر میکرد اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما بود این جنس جدید قیمت فروش اش 60 سنت و قبلی را چون قبلا خریدیم همان 50 سنت است.به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید خرید نمی کند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش نرود. او گفت: بله، من می دانم من به او گفتم: بیا یه کاری بکن همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش با این کار کسی نمی تواند متوجه شود و جنس قدیم از جنس جدید‌ را تشخیص دهد.در پاسخ در گوشی به من گفت : مگه شما یک دزدی ؟؟شگفت زده شدم از آنچه او به من گفت و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتمدر حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار می شود و ذهن مرا در گیر کرده است که : آیا من دزدم ؟؟!!!این چه اخلاق و کرداری است؟!ما از جهان غرب عقب تر نیستیم ، از باورهایمان عقب تر مانده ایم.......


...  یه مسیر طولانی رو طی کرده بودیم و حسابی خسته...تصمیم گرفتیم یه جا بشینیم یه چیزی بخوریم تا خستگی‌مون دربره.خواهرم پیشنهاد داد ذرت_مکزیکی بخوریم! با صندوقدار حساب کردیم، فیش رو گرفتیم و منتظر نشستیم.بعدِ چند لحظه که رفتم تا ذرتها رو بگیرم؛ دیدم چند نفر جلوی منن و پسر جوونی مشغول درست کردن ذرت مکزیکیه.وقتی نوبت به خانم‌ها میرسید نیشش تا بناگوش باز میشد و یه چیزی میگفت تا بخندن!اجالب بود که ذرت آقایون زود آماده میشد اما مال دخترا چند دقیقه طول میکشید! چیزی نمونده بود...قط جلوی من یه دخترخانم مانتویی با پوشش عجیب غریبش بود و یه دختر چادری بدحجاب !دختر مانتویی فیش رو با عشوه و خنده داد!پسرک هم باهاش خوش‌وبشی گرمی کرد و معطل کرد تا بیشتر بتونه هم دید بزنه هم فک...حالا بعد چند دقیقه لیوان ذرت دختر پُر شده بود!روش هم کلی کنجد ریخته شده بود!سفارشیِ سفارشی نوبت دخترخانم چادری مثلا امروزی شد!پسرک به همون شیوه سوالای بی‌موردی کرد و خوش‌وبش!!چطوری دوست دارید؟این جوری بهتره یا اون جوری؟اینو بریزم یا نریزم؟هوا چقدر سرد شده نه؟فلفل قرمز خیلی خوشمزه‌تره مگه نه؟!دوباره بعد از چند دقیقه شوخی و خنده، یه لیوان سر پُر ذرت با کلی کنجد آماده شد!دیگه نوبت من بود!پسرک لبخند زد و سلام گرمی کرد!و عصر به خیر گفت!منتظر بود تا منم به گرمی جواب بدم.ولی خیلی جدی اما کاملا مؤدبانه سلام کردم!فیش رو دادم و منتظر موندم...بدون هیچ حرف اضافه‌ای!سریع نیشش رو جمع کرد و مشغول کارششد.حساب کار دستش اومد!زود 2تا لیوان ذرت داد!چند دقیقه هم طول نکشید!در مورد هوا و طعم چیزهای مختلف هم نظرخواهی نکرد!اما ...2تا لیوان سرخالی و بدون کنجد!!شاید میخواست ناراحتم کنه یا شایدم میخواست با عشوه و خنده ازش بخوام لیوان من رو هم پُر کنه و کنجد بریزه و این آخرین راه حلی که بود که به ذهن_مریضش رسیده بود...اما من هیچ واکنشی نشون ندادم??خیلی اتفاقی خواهرم نگاهش به میز بغلی افتاد!پرسید:چرا لیوانهای ما سرخالیه؟!چرا کنجد نداره؟! خنده ای کردم و گفتم:اونایی که تو اون لیوانا میبینی جایز لذت‌بردنای_یه_پسر هست. دوتا قاشق ذرت بیشتر و یک قاشق کنجد فقط همین.مطمئن باش ذرتای ما هم سالمتره هم خوشمزه‌تره!چون شهوت و عشوه و لاس و چیزای دیگه قاطیش نیست...خنده ای کرد و گفت:آهان حالا فهمیدم!چه رابطه تنگاتنگی بین پاکی و ذرت مکزیکی هست! وهردو با هم خندیدیم. .... 


.. ... .. بجنب ثانیه ثانیت داره از دست میره ،از چهار سال پیش روزی یک کلمه انگلیسی حفظ کرده بودی الان داشتی مثل بلبل حرف میزدی...،روزی یک کلمه بیشتر نه،یک کلمه رو مینوشتی تو گوشیت،درو دیوار میزدی فقط همین یک کلمه رو من حفظ کنم !چهار تا 365 تا کلمه حفظ کرده بودی ! مگه چقد کلمه میخواد که بتونی مکالمه داشته باشی؟ ! بخدا قسم یکی از کاراییکه شیطون میکنه همینه شمارو درگیر مزخرفات دنیاتون میکنه !عزیز من "" میری یه بازی کامپیوتری انجام میدی منم انجام دادم منم بازی کردم،که چی؟ ! خوب تهش چی میشه؟ خوب سرگرم بودم ! سرگرمی که چی؟ به چه قیمت???چرا داری سرگرمی انتخاب میکنی که از توش برات هیچی در نمیاد !چرا سرگرمیتو یک ورزش نمیزاری که تنومند بشی؟بیماری نگیری ، تو 30 سالگی دچار دیسک کمر نشی ! اینارو بخودم دارم میگم ! که چی؟ مرادت از این تفریح چیه؟ !میشینه پااینترنت 12 ساعت وب گردی میکنه ! همینجوری از این لینک تو اون لینک همینطور داره میچرخه ! خسته کنندهبگذشت زمان دست به کاری نزدی / بر گردن لحظه ها مهاری نزدی / صد توپ زدی تمام را کردی(( اوت )) /صدپاس گرفته آبشار نزدی! حضرت امام علی ( علیه السّلام ) فرموده اند : دریاب جوانیت را قبل از پیری، و سلامتیت را قبل از بیماری. منبع : نهج البلاغه فیض، ص 1086 بعد میگه هی بابا گذروندیم جونیامون هی بابا.. ای کاش ! چه خبر ای کاش؟ یه بار بیشتر فرصت زندگی کردن نداری :" هرکس بمیره امام زمانشو نشناسه به مرگ جاهلیت مرده .... مرگ عزیز من مرگ میدونی یعنی چی؟مرگ یعنی آدم بی ولایت بمیره ! مرگ اینه که هدف اصلی رو ... رو.. زمین پیدا نکنی ! مرگ بی حسین ( ع) مردنه خدا شاهده ،من رسیدم بهش با تحقیق رسیدم.... 


..  دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریای

عجـب کـردند اهـل کوفـه از مهمان پذیرایی 

همان‌هایی که در این شهر گرداندند رو از من 

فـراز بام‌هــا در چشمشـان گشتـم تمـاشایی 

سـرم را بـرد قاتـل هدیـه از بهــر عبیــدالله 

تنـم در کوچه‌هــا گردیـده گـرم راه‌پیمایـی 

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم 

نبــودی کوفیــان را بیشتــر از ایـن توانـایی 

رسیـده ضربه‌هــا بـر سینـه و پهلـو و بازویم 

بیا بنگر که مسلم پـای تـا سر گشتـه زهرایی 

از آن ترسم که چـون‌آیـی نبینم ماه رویت را 

ز بس از چشـم گریانـم عطش بگرفته بینایی 

اگر چه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما 

تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی 

تمـام شب کنـار کوچه‌هـا تنهـا تو را دیدم 

خـدا دانـد نکـردم لحظـه‌ای احساس تنهایی 

بیـا نامـردی و پستـی اهـل کوفــه را بنگـر 

که بهر کشتن یک تن کند شهری صف‌آرایی 

سزد «میثم» به یاد کام عطشان و لب خشکم 

کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی 

شاعر:استاد_غلامرضا_سازگار 


... ملانصرالدین از کدخداى ده یک الاغ به قیمت 15درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.اما روز بعد کدخدا سراغ ملانصرالدین آمد و گفت: متأسفم ملا، خبر بدی برات دارم. الاغه مرد!ملانصرالدین جواب داد:ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.کدخدا گفت: نمیشه ! آخه همه ی پول رو خرج کردم.ملا گفت: باشه. پس همون الاغ مرده رو بهم بده.کدخدا گفت: میخوای باهاش چی کار کنی؟ملا گفت: میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.کدخدا گفت: مگر میشه یه الاغ مرده رو به قرعه کشی گذاشت!ملا گفت: معلومه که میشه. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که الاغ مرده.یک ماه بعدکدخداملانصرالدین رو دید و پرسید: از اون الاغ مرده چه خبر؟ملا گفت: به قرعهکشی گذاشتمش و اعلام کردم فقط با پرداخت 2درهم در قرعه کشی شرکت کنید و به قید قرعه صاحب یک الاغ شوید.به پانصد نفر بلیت 2درهمی فروختم و 998 درهم سود کردم.کدخدا پرسید: هیچ کس هم شکایتی نکرد؟ملا گفت: فقط همونی که الاغ رو برده بود. من هم 2درهمش رو پس دادم.و این شد که آزمون های استخدامی در ایران مد شد.و همراه اول و ایرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن...


..  مردی را به جرم قتل نزد کورش بزرگ آوردندپسران مقتول خواهان اجرای حکم شدند قاتل ازکوروش برای انجام کاری مهم برای برادرش 3روز مهلت تقاضا کرد.شاه پرسید:چه کسی ضمانت تو را خواهد کرد؟قاتل به مردم نگاه کرد و گفت : این فرمانده.شاه گفت :ای سپهسالار آراد آیاانن مرد راضمانت میکنید؟آرادگفت :بله سرورم.گفت تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حکم رابر تو اجرامیکنیم!آراد گفت :ضمانتش میکنم.قاتل رفت و 3روز مهلت در حال اتمام بود و مردم نگران آراد بودند که حکم براو اجرا نشود.اندکی پیش ازغروب آفتاب قاتل برگشت و در حالی که بسیارخسته بود بین دستان جلاد قرار گرفت.کورش بزرگ پرسید :چرا برگشتی درحال اینکه میتوانستی فرار کنی؟قاتل پاسخ داد :ترسیدم که بگویند وفای به عهد از بین مردم ایران رفت.کوروش ازآراد پرسید : چرا او راضمانت کردی؟پاسخ داد :ترسیدم که بگویند مهرورزی و نیک? از بین مردم ایران رفت.در این هنگام پسران مقتول نیز متأثر شدند و گفتند : ما از او گذشتیم زیرا می ترسیم که بگویند بخشش و گذشت ازبین مردم ایران رفت.این نوشته را گذاشتم زیرا می ترسم که بگویند گذشته ایران از یاد مردم ایران رفته است...به یاد داشته باشید که میتوانیم دوباره بسازیم و آغاز کنیم فرهنگ پدران و مادرانمان را..