سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور

 

دخترک و حوض نقاشی!

پارس آباد مغان، ظهر روز یکشنبه 28 خرداد 96 ، دخترک معصوم از مغازه پارچه فروشی پدرش به سوی منزلشان حرکت می کند. دخترک سرخوش و خندان، در خیالهای کودکانه غرق و سرمست، نرم نرمک قدم می زد تا که به خانه برسد.

آتنا دخترکی که کمتر از ده بهار را دیده است؛ آرزوی پدر و مادرش بُرنا شدن این گل زیباست و عروس شدن و خوشبختی او، نهایت آرزوی والدینش!

در میانه راه رنگرزی بیمار، دامی پهن می کند از برای صید این آهو بچه تنها  رنگرز به بهانه شستن دستان آتنا و آب دادن به او، طفلک ناز را به کارگاه رنگرزی خود می برد.

گرگ درون اسماعیلِ رنگرز، سرمست شهوت و پلیدی، در خلوت کارگاه طعمه خود را غریب و بی پناه یافته بود!! بی رحم و وحشیانه می خواست پنجه بر عفت و حیا دخترک اندازد که آهو بچه مضطر و ترسان و مظلوم مقاومت می کند 

دستان گرگ رنگرز که تنها از میان رنگها، رنگ سیاه را بر قلبش زده بود، جلوی دهان آتنا را می گیرد تا صدای کمک های او را کسی نشنود؛ چنان می فشارد که جان طفلک در آمد رنگرز پلید، النگوهای دخترک را به تاراج می برد تا که بدهی های خود را بدهد!

ای وای و صد افسوس

جسم نحیف آتنا، این گنجشک کوچک و بال شکسته را رنگرز در بشکه ای آبی رنگ، پنهان می کند تا سرفرصت این جوجه را زیر خاک دفن کند! 

گنجشکک اَشی مَشی پارس آباد، در حوض نقاشی افتاد پرهایش الوان شد و زیبا! پرکشید تا اُوج آسمانها و در آستانه جنت منتظر پدر و مادرش 

ای وای اینجا کجاست  در سرزمین من  مگر اینطور آهو بچه ها را سیراب آب می کنند؟!!! یعنی در ایران در بیشه شیران، هستند گرگها و کفتارهایی که اینطور نازنین های وطنم را می درند؟

و این دلنوشته ای بود در سوگ دخترگل ایران زمین، آتنا اصلانی

و اما تو ای دختر عزیز آتنا جان!

اول برای مادرت دعا کن بعد بیست روز انتظار خبرت را برایش بردند و داغ غمت کالبدش را سوزانده است! دعا کن دق نکند!

بعد برای بابای دلشکسته ات دعا کن تا کمر راست کند زیر بار این مصیبت جانکاه!

برای همه ما هم دعا کن ای نازنین!!

دعا کن گرگ های درونمان هار نشوند و آسیب رسان عزیزانمان نشویم! برایمان دعا کن گرگهای وجودمان را بکُشیم. انشاءالله.

خداحافظ آتنا جان!

دسته گلی از صلوات پیشکش روح عزیز آتنا اصلانی.

والسلام

پدری که خود دخترکی دارد. 

 

اتنا اصلانی روحت شاد