ابو درداء گوید:
شبی از شبها که تاریکی، دامان خود را گسترده بود، با امیرالمؤمنین علی (ع) در مدینه بودیم. حضرت کم کم از مردم فاصله گرفت و در میان نخلستان تاریک پنهان گشت. به جست و جوی او برآمدم. نوایی پر از سوز و گداز به گوشم رسید که با خدا دعا و نیایش میکرد و میگریست…
? پس از مدتی آوای علی (ع) قطع شد. دیگر از او صدایی نمیآمد و حرکتی نمیکرد، با خود گفتم: از بیداری شب به خواب رفته، خواستم برای نماز صبح بیدارش کنم، دیدم مانند چوبی خشک افتاده است و هر قدر حرکتش دادم تکانی نخورد. دست و پایش را جمع کردم، جمع نشد،
گفتم: (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ) (1)؛
سوگند به خدا! علی بن ابی طالب (ع) دار فانی را وداع گفته است.
نزد حضرت زهرا (ع) آمدم و ماجرا را تعریف کردم. حضرت فرمود:ای ابو درداء، سوگند به خدا! این حالتی است که از ترس خدا به او دست میدهد (و علی نمرده است. معلوم میشود که این حالت امیرالمؤمنین (ع) سابقه پیشین داشته است]. (2)
??1- بقره، آیهی 156: «ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم.»
2- بحارالأنوار، ج41، ص11، تاریخ امیرالمؤمنین (ع) باب 101، عبادته و خوفه (ع)،
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
__________________________