سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور

نظر

 

مردى پس از عمرى تلاش و جمع آورى ثروت??  مریض شد و به بستر بیمارى افتاد. مرض او روز به روز شدت گرفت و او را در آستانه مرگ و سفر به جهان آخرت قرار داد. دستور داد فرزندانش حاضر شدند تا وصیّت نماید. او خطاب به پسر بزرگش گفت: پسر جان! من دارم مى میرم و دیگر امیدى به زنده ماندنم نیست. امروز به خود آمده ام و مى بینم دستم خالى است و باید با کوله بارى از معصیت و شرمندگى به سوى خدا بروم. ثروت و مال زیادى جمع کرده ام و در اختیار شماست. سعى کنید از این پولها بدهید تا برایم نماز بخوانند و روزه بگیرند و از ثروتم در این راه خرج کنید و احسان که من شدیداً بدان نیازمندم. لذا مقدارى که براى واجبات لازم بود تفکیک و در اختیار وى قرار داد. او از تاریکى راه خود نگران بود و مرتّب مى گفت چراغى از پشت سرم بفرستید. از قضا مرد شفا پیدا کرد و نمرد.روزى او را به میهمانى دعوت کردند. او به فرزندش گفت پسرم چراغ همراه خود بیاور. پسر اطاعت کرد. پدر و پسر راه افتادند اما در میانه راه پسر چندین قدم از پدر عقب افتاد. در این حال پدر دچار مشکل شد و زبان به شکوه گشود و گفت: پسر چرا عقب ماندى، باید چراغ جلو حرکت کند راه را نمى بینم و مى ترسم بیفتم و دست و پایم بشکند. پسر از فرصت استفاده کرد و گفت: پدر جان یادتان هست که آن روز وصیت مى کردى و مى گفتى راه آخرت سخت است و خطرناک!! چراغ از پس من بفرستید، خودت چراغ نبردى و از قبل نفرستادى و چراغ را از پشت سر خواستى، آرى پدر،?? چراغى که از پشت سر آید نور و جلا ندارد.??


نظر

شخص? با ماش?ن شخص? اش به مسافرت رفته بود . 

موقع اذان ظهر تو? ?ک? از جاده ها? ب?رون شهر، رو? تپه ا? مشاهده کرد چوپان? مشغول خواندن نماز است و گوسفندان هم کنارش مشغول چرا . از د?دن ا?ن صحنه لذت برد و خودش را به چوپان رساند. از او پرس?د چه چ?ز موجب شده تا نمازت را به موقع ادا کن?.

چوپان جواب داد:وقت? من برا? گوسفندانم ن? م?زنم آنها گرد من جمع م?شوند. حال وقت? خدا من راصدا میزند اگر به سمتش نروم از گوسفند هم کمترم....

"از پاهایی که نمی توانند تورا به سمت ادای نماز ببرند انتظآر نداشته باش تورا به بهشت ببرند"                            


نظر

 ?ک مرد انگل?س? از عالمی پرس?د: چرا در اس?م دست دادن زن با مرد نامحرم حرام است؟ 

عالم گفت: آ?ا تو م?توان? با ملکه ال?زاب?ت دستبده?؟

 مرد انگل?س? گفت : البته که نه، فقط چند نفر محدوداند که م?توانند با ملکه دست دهند. 

عالم گفت: زن ها? ما ملکه اند و ملکه ها بامردان ب?گانه دست نم?دهند...


نظر

 

دختر 11 ساله ای که همه را مبهوت

 خود ساخت

حاج آقا قرائتی تعریف می ‏کرد: در ستاد نماز گفتیم، آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریش‌سفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.

 

نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم می‌رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌کند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگه‌دار. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمی‌دارد، گفتم: التماسش می‌کنیم. گفت: نگه نمی‌دارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم که نگه نمی‌دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می‌کنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. می‌گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.

 

قرآن یک آیه دارد می‌گوید: کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها می‌گذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرین‌کاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمی‌خواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/96 یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها می‌گذاریم. لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم.

 

شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو می‌گیرد، پرسید: دختر چه می‌کنی؟ گفت: آقا من وضو می‌گیرم، ولی سعی می‌کنم آب به کف اتوبوس نچکد. بعدش هم می‌خواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو می‌گیرد.

@speecn

راننده هم همین‌طور که جاده را می‌دید، در آینه هم دختر را می‌دید. مدام جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، جاده را می‌دید، آینه را می‌دید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. راننده گفت: دختر عزیزم، می‌خواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من می‌ایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.

 

چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه می‌گویی: وایسا، گوش نمی‏ دهد. او برای یک سیخ کباب می‌ایستد، اما برای نماز جامعه نمی‌ایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.

 

دختر می‌گفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسی‌ها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر می‏ گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز می‌خوانند. می‏ گفت: شیرین‌ترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم.


نظر

 

?توجه امام زمان (عج) به زایران مسجد جمکران

 

??حکایتی نقل شده است از سید شریف، سید مرتضی حسنی معروف به ساعت ساز قمی

 که از اشخاص باحقیقت و متدیّن شهر قم و به نیکی و پارسایی مشهور و معروف که:

 

 ??شب پنج شنبه ای در فصل زمستان که هوا بسیار سرد و برف زیادی هم روی زمین قریب به نیم متر نشسته بود، ناگاه به خاطرم آمد که شب پنج شنبه و موسم رفتن مرحوم بافقی به مسجد جمکران است. 

 

??با خود گفتم که حتماً با این هوا و برف امشب به مسجد نمی روند. لکن دلم طاقت نیاورد. بعد از جست وجو متوجه شدم که ایشان با چند نفر از طلاب به سمت مسجد جمکران رفته اند.

 

????به طرف مسجد جمکران حرکت کردم اما یک نانوا در میدان میر به من گفت بیخود نرو، چون به آنها قطعاً نخواهی رسید و شاید الان، اگر به خطری برنخورده باشند، نزدیک مسجد باشند.

 

?? اما من نگران بودم از این که با این شدت سرما و برف پیش آمدی برای آنان رخ داده باشد. ولی چاره ای نداشتم و به خانه مراجعت کردم و پیوسته پریشان بودم به طوری که اهل خانه ام از پریشانی من مضطرب و اندوهناک بودند.

 

?? همان شب در خواب حضرت صاحب الزمان (عج) را دیدم که وارد منزل شدند و به من فرمودند: سید مرتضی چرا مضطربی??

 

??وقتی علت را گفتم، حضرت فرمودند: سید مرتضی گمان می کنی که من از حال شیخ بی خبرم؟

 

?? الان رفتم مسجد و وسایل استراحت او و اصحابش را فراهم کردم. سید مرتضی می گوید: صبح زود برخاستم و به تفحّص صدق این خواب برآمدم. 

 

 ?? تا رسیدم به یکی از همراهان مرحوم بافقی و به عجله گفتم:

 قضیه و چگونگی رفتن و وسایل آنجا را برایم تعریف نما. او گفت: بلی دیشب حاج شیخ ما را برداشته و به مسجد جمکران روان شدیم و هوا بسیار سرد و برفی بود، ولی وقتی از شهر خارج شدیم، یک حرارت و شوق دیگری داشتیم تا به مسجد رسیدیم. 

 

??وقتی به مسجد رسیدیم متحیر بودیم که شب را از سرما چگونه به روز بیاوریم. ناگاه جوان سیدی وارد شد و به حاج شیخ بافقی گفت: می خواهید کرسی و لحاف و آتش برایتان حاضر کنم؟

 

?? ایشان گفتند: اختیار با شماست. آن سید از مسجد بیرون رفت ولی چند دقیقه ای طول نکشید که برگشت و با خود آن وسایل را آورد ... سید مرتضی گفت: من می دانم آن سید جوان کی بود... و الحمدلله که دیدم و فهمیدم که مولایم از حاج شیخ محمد تقی بافقی غافل نیست

 

      ??اَللّ?ه‍ُمَ عَجِّــــــــــل لِوَلیِکَ الفَرَج????


 

#فرشته_و_شیطان

 

حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟  چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.

نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی مرتکب شده بودند.

 

سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت  هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد.

از او علت آن را پرسید؟

 

گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی!

امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده..

 

داستانی بسیار تامل بر انگیز است،خداوند همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید، این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل کرده


 

سه پند لقمان به پسرش :

در زندگی بهترین غذا را بخور ...

در بهترین رختخواب جهان بخواب ...

در بهترین خانه ها زندگی کن ...

پسر گفت : 

ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟

 

لقمان : 

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،

هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد .

اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،

هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ،

و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ،

و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست ... !


 

?? #پرده_ای_دیگر_از_اعجاز_قرآن ??

 

?? نسبت مساحت دریاها با خشکیها ??

 

  در زمان نزول قرآن کریم هنوز قاره ها کشف نشده بودند و تعیین نسبت دریاها به خشکی ها به هیچ وجه امکان پذیر نبوده است. 

 

در آیات قرآن جمعا (13) بار از کلمه خشکی (بریابس) و (32) بار از کلمه دریا یاد شده است . یعنی نسبت دریا 45 / 32 و نسبت خشکی 45/13 است که اگر به درصد محاسبه شود دریا 71% وخشکی 29% محاسبه میشود که با محاسبات علمی امروز مطاقبت دارد .

 

 این درصدی که بشر امروزه با استفاده از تجهیزات پیشرفته کاپیوترهای مدرن و با استفاده از عکسهای فضایی بدست آورده همانطوری که مشاهده می کنید در لا به لای آیات قرآن مجید که (14) قرن پیش نازل شده است مندرج است.


 

حضرت موسی به عروسی دوجوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت وحجله عروس و داماد دید!!!

از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟

عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی درمیان بستر این دوجوان خوابیده ومن باید در زمان ورود وهمبستر شدن آنها دراین حجله جان هر دو را به امر پروردگار دراثرنیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دوجوان نیکوکار و مومن قومش رفته وصبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت امادر کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا درحال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت وعمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شدو گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.

موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شمارا در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود وهمسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.

بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خودرا به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کردو گفت برای همسرم هم غذابدهید اونیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. باخجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و اودرهنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت باپیامبر خدا دراولین روز زندگی مشترکمان را کردو رفت.

وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ماهردو دیشب را تااکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.

جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت....


 

?? پ?ام? برا? ب?ماران ......??

 

????????????????????

انسان ب?مار احساس م?کند که همه درها? دن?ا به رو?ش بسته شده، و او تنها و منزو? در

گوشها? زندگ? م?کند و تاث?ر منف? ز?اد? رو? روان انسان م? گذارد چون ب?مار را به

عزلت و گوشهگ?ر? م?کشاند، و اعتماد ب?مار نسبت به اطراف?انش سلب م?گردد. او معتقد

است که ه?چ?ک از اطراف?انش هم شأن او ن?ست، و از هر نظر با همه فرق دارد.

اما اس?م ز?با پ?ام? برا? ب?ماران ‏(اهل ا?مان ‏) دارد ...

 

انسان با ا?مان از ابت? به ?ک ب?مار? هولناک روان? که گر?بان محرومان از ا?مان را

م?گ?رد، در امان است.

 

روانپزشکان و دانشمندان روانشناس برا? رفع آرام? روح و روان ب?مار کوش?دند و در

نت?جه فقط به ?ک انجام رس?دن برا? رفع ا?ن نوع احساس آن هم پناه بردن به د?ن و

چنگ زدن به پا?ه ها? استوار ا?مان است.

ا?ن که ب?مار احساس کند که در کنار خدا است و با او انس بگ?رد. ا?ن ا?مان ن?رومند

بهتر?ن دارو برا? درمان ا?ن ب?مار است ...

 

الله در قرآن م? فرما?د :

 

((فَلَا تَهِنُواْ وَتَد?عُو?اْ إِلَى ?لسَّل?مِ وَأَنتُمُ ?ل?أَع?لَو?نَ وَ?للَّهُ مَعَکُم? وَلَن یَتِرَکُم? أَع?مَ?لَکُم?)) 

 

مبادا سست شو?د و تن به سازش با دشمن ده?د که شما برتر?د، و خدا با شما است، و

کارها? شما را ن?مهکاره نخواهد گذارد ...