سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر ظهور

آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟

آهنگر سر به زیر آورد و گفت:

وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید. اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود، اگر نه آنرا کنار میگذارم.

همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار!


?? #علائم_آخرالزمان ??

 

?? سوال : آیا این سخن آیت الله قرهی جنبه روایی دارد؟ «عمر این انقلاب نهایتاً پنجاه سال خواهد بود و إن‌شاءالله ظهور به فضل و کرم الهی نزدیک است».

 

 

?? پاسخ : امام باقر (ع) درباره نحوه ی قیام ایرانیان میفرمایند: گوئى مى‏بینم که قومى در مشرق خروج کرده‏اند و خواستار حقّ‏اند .... تا اینکه قیام نمایند و آن را به کسى باز ندهند مگر به صاحب شما، کشتگانشان شهیدند، بدانید اگر من خود آن را در مى‏یافتم حتما خود را براى صاحب این امر نگاه مى‏داشتم»  (??غیبت نعمانى- ترجمه غفارى، ص: 383).

 

?? امام صادق (ع) هم میفرمایند : و پرچم ها را جز به دست صاحب الامر(عج) نمی دهند ، کشته هایشان شهید است ، اگر من آن روز را درک کنم ، جانم را برای صاحب این امر(عج) نگه می دارم‌.  (??غیبت نعمانی ص145).

 

 

?? برخی محققین مانند علامه کورانی معتقدند بنابر این روایات که میفرمایند اگر آغاز این حرکت را درک میکردم خود را برای یاری امام زمان (عج) مهیا میکردم یعنی میان آغاز این انقلاب تا ظهور امام زمان(عج) کمتر از عمر یک انسان به طول می انجامد (رجوع کنید به عصر ظهور ص 254)  و برخی معتقدند کمتر از نصف عمر یک انسان به طول می انجامد چرا که حضرات معصومین علیهم السلام در سن امامت این روایت را نقل کرده اند و عمری از این بزرگواران گذشته است.

 

?? امروز که بیش از نیم قرن از آغاز حرکت انقلاب از سال 42 میگذرد و این روزها سی و هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب را جشن میگیریم میتوان امیدوار بود که به فرج امام عصر ارواحنا فداه نزدیک شده ایم و شاید کمتر از  50 سالی که آیت الله قرهی ذکر فرمودند در همین باره بیان شده باشد ولی هرگز نمیشود به صورت قطعی برای ظهور وقتی معین کرد ، مثلا عنوان کرد دو سال دیگر ظهور اتفاق می افتد ، چرا که معصومین علیهم السلام فرمودند کذب الوقاتون و تنها زمانی میتوان به دقت متوجه وقت ظهور شد که یکی از علائم حتمی مانند خروج سفیانی رخ داده باشد.

 

?? اما بشارت های مکرر امام خمینی و مقام معظم رهبری و علامه طباطبایی و بزرگان اسلام مبنی بر اتصال انقلاب ما به انقلاب جهانی حضرت ولیعصر ارواحنا فداه جای تشکیک و تردید را با امید پر میکند.

 

????? وعده خدا نزدیک است ?????


 

??اوصاف تهران در آخرالزمان ??

 

?درباره تهران و شهر ری و زورا که برخی از محدثین آن را تهران نامیده اند،

?? روایاتی بسیاری آمده است که بخشی از آنها را محمودی گلپایگانی در کتابی پیرامون ایران و طهران جمع آوری کرده است.

 

??در همین رابطه در 

??منتخب التواریخ ص 875 آمده است:

 

??امام صادق علیه السلام فرمودند:

 

??ای مفضل آیا میدانی زورا کجا واقع شده است؟

??عرض کردم خدا و حجتش داناترند.

فرمود: بدان ای مفضل در حوالی ری کوه سیاهی ست که در دامن آن شهری بنا شده است که طهران نامیده شود 

??و آن است زورا که قصرهایش مثل قصرهای بهشت و زنهایش مثل حور العین است. بدان ای مفضل آن زنها متلبس به لباس کفار میشوند ودر هیئت ظالمان میباشند و به محل سکونت شوهرها کفایت نمیکنند و از ایشان درخواست طلاق میکنند 

??و مردها به مردها و زنها به زنها اکتفا میکنند و مردها شبیه به زنها و زنها شبیه به مردها میشوند پس اگر تو بخواهی دینت را حفظ کنی پس دراین شهر سکونت مکن و مسکن برای خود قرار مده چون محل فتنه است پس از آنجا به قله کوهها و از سوراخی به سوراخی مثل روباه و بچه اش فرار کن.

 

????اللهم عجل الولیک الفرج????

اــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


نظر

 

روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت: خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن!

 

خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو،خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!

موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت. در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت .اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.

کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت .موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست .در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت،از کور پرسید:آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟

کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت ،اظهار بی خبری کرد.

سوار،باچند ضربه،کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.

موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا!این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟حکمت هرچی بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!!

 

خداوند فرمود:ای موسی!پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود. اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید .اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید

 

?? @FAGHAAATKHODA ??


نظر

 

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»

سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.

دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.

سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.

زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند

 

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»


نظر

 

روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد. بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند.

اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنها باز هم روی او گل ریختند .

 کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.

با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد .

 

??زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست .

تنها راه رها یی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم .

 


نظر

 

??می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسرو فرزندانش داشت.یک روز شنیدکه دربخشی ازافریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند،با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند 

 

??او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد . 

 

??او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند .

 

??اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه می گذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت .

 

?? او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. 

 

??مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.

مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد !

 

??در وجود هر یک از ما معدنی از الماس وجود دارد که نیاز به صیقل دارد ؛ معمولا آنچه که می خواهیم ، هر آنچه آرزوی رسیدن به آن را داریم و بالاخره تحقق همه ی آرزوهایمان در اطرافمان قرار دارد ، اما افسوس که متوجه ی آن نمی شویم .


نظر

ظرف_عسل

 

روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود وپیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود 

و به بازرگان گفت : 

از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی که تاجر نپذیرفت وپیرزن  رفت  ..

سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند وبرایش یک بشکه عسل ببرد  ...

آن مرد تعجب کرد وگفت 

ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی . 

تاجر جواب داد : 

ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند ومن در حد و اندازه خودم به او میدهم  ..                   

اگر کسی که صدقه میداد به خوبی میدانست ومجسم میکرد که صدقه ی او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد  ...

هراینه لذت دهنده بیش از لذت گیرنده بود 

 

این یک معامله با خـــــ??ـــــداست.


نظر

‌ ‌‌?لذت بردن را یادمان ندادند !

 

??از گرما می نالیم ، 

 

??از سرما فرار می کنیم

 

??در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم

 

??در خلوت ، از تنهایی بغض می کنیم

 

??تمام هفته منتظر رسیدن 

     روز تعطیل هستیم…

?و آخر هفته هم بی حوصله و غمگین

 

?هم?شه در انتظارِ

 به پا?ان رس?دن روزها?? هست?م

که بهتر?ن روزها? زندگ?مان راتشک?ل م?دهند:

??مدرسه ??دانشگاه ??کار و...

 

??حت? در سفر 

    همواره به مقصد م? اند?ش?م…

                   بدون لذت از مس?ر??

 

??غافل از ا?نکه 

    زندگ? همان لحظات? بود 

           ?که م?خواست?م بگذرند . . .


نظر

شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد. ?

♦وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ?

?ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید....??

?در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و با صدای بلند خواند:??

??پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه  حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.?

?یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد??

?. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.